باز تنهای هایم را با نوشتن پر کرده ام....
بهترين ياد مرا قاب كن و پشت نگاهت بگذار
تا كه تنهاييت از ديدن من جا بخورد
و بفهمد كه دل من با توست،
درهمين يك قدمى...
من به یادت هستم
گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین
گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
گاهی دلگیری...شاید از خودت.
دلم میخواهد
پریشانی شبانه ام را
در لابه لای سیگارهای تا ته سوخته
ضجه زنم...........
دلم گرفته است....
دلم عمیق گرفته است...........
چقدرررر روی سینه ام سنگینی میکند
این چهار دیواری ِسنگیُ عظیم ِ بُغض های نشکسته
کاش جمعه های دلتنگی
واژگانِ سیاهِ بغـضُ غــمُ تـنـهـایی را
شاعرانه تر میباریدند !
و من هنوز هم نمیدانم
چرا وقتی به تو فکر میکنم ؛
دیوانگی هایم هم به ساز تو میرقصند .............
نظرات شما عزیزان:
[ چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393برچسب:,
] [ 13:39 ] [ رضا ][